روزی زنبور و مار با هم بحثشان شد

روزی زنبور و مار با هم بحثشان شد


مار میگفت: انسانها از ترس ظاهر 


خوفناک من میمیرند نه بخاطر نیش زدنم!


اما زنبور نمی پذیرفت


مار، برای اثبات حرفش  به چوپانی که زیر درختی


 خوابیده بود نزدیک شد و رو به زنبور گفت


من او را می گزم و مخفی میشوم  تو بالای 


سرش سر و صدا و خودنمایی کن!


مار چوپان را نیش زد و زنبور شروع 


به پرواز کردن بالای سر چوپان نمود


چوپان فورا از خواب پرید و گفت


 ای زنبور لعنتی و شروع به 


مکیدن جای نیش و تخلیه زهر کرد


مقداری دارو بر روی زخمش قرار داد


 و بعد از چندی بهبود یافت.


سپس دوباره مشغول استراحت شد که مار و زنبور 


نقشه دیگری کشیدند


اینبار زنبور نیش زد و مار خودنمایی 


کرد چوپان از خواب پرید و همین که مار را دید


از ترس پا به فرار گذاشت


او بخاطر وحشت از مار، دیگر زهر را تخلیه ننمود


چند روز بعد  چوپان به خاطر 


ترس از مار و نیش زنبور مرد!

نظرات 3 + ارسال نظر
√... Sh یکشنبه 22 فروردین‌ماه سال 1395 ساعت 11:34 ق.ظ

چ جالب انگیز ...

بلی بسی جالب انگیز است

sana دوشنبه 23 فروردین‌ماه سال 1395 ساعت 01:27 ق.ظ http://www.neloofareabee.blogfa.com

جل الخالق....انسان اینجوریاست:/

sana پنج‌شنبه 26 فروردین‌ماه سال 1395 ساعت 03:08 ب.ظ http://www.mohandes-sana.blogfa.com

این وب جدیدمه:)

به به مبارک باشه الان اومدم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد