جالب...

یک بچه سیاهپوست آفریقائی در شعری


 بسیار زیبا گفته است....


 من وقتی به دنیا میام، سیاهم، وقتی بزرگ میشم، سیاهم


وقتی میرم زیر آفتاب، سیاهم، وقتی می ترسم، سیاهم


وقتی مریض میشم، سیاهم، وقتی


 می میرم، هنوزم سیاهم و،تو ای آدم سفید....


وقتی به دنیا میای، صورتی ای


 وقتی بزرگ میشی، سفیدی


وقتی میری زیر آفتاب، قرمزی


 وقتی سردت میشه، آبی ای


وقتی می ترسی، زردی


 وقتی مریض میشی، سبزی


و وقتی می میری، خاکستری ای


و تو به من میگی رنگین  پوست؟؟؟





پیرمرد، صدای زنگ را که شنید به سمت آیفون


 رفت و گوشی را برداشت؛ « بله؟» صدای ناراحت 


مرد جوانی را شنید که: «آقا جلوی بچه تون رو


 بگیرید! یه تفنگ آب پاش دستش گرفته


 از توی بالکن داره به مردم آب میپاشه!» نگاهی


 به بالکن انداخت و جواب داد: «شرمنده ام آقا! 


ببخشید! چشم! همین الان...» و در


 حالی که گوشی در دستش بود، با صدای بلند


 گفت: «بچه! تو داری اونجا چه غلطی میکنی


 بیا تو ببینم!» گوشی را گذاشت. همانجا


 نشست، خنده اش را که حبس کرده بود


 رها کرد و یک دل سیر خندید. بعد چهار


 دست و پا به سمت صندلی راحتی اش


 رفت، تفنگ  را برداشت و دوباره رفت توی بالکن

نظرات 2 + ارسال نظر
دختریم ... سه‌شنبه 5 بهمن‌ماه سال 1395 ساعت 03:51 ب.ظ http://parchin-2.blog.ir

"پیر مرد صدای آیفون را ..."

+ این واقعا عالی بود اما امان از تنهایی ...

مرسی ممنونم
خدانکنه تنها باشی

sana چهارشنبه 6 بهمن‌ماه سال 1395 ساعت 12:45 ب.ظ http://neloofareabee.blogfa.com

ایول


عالی بود

مرسی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد