روزی زن ملا نصرالدین....

روزی زن ملا نصرالدین آش درست کرده بود. موقعی که 


یک قاشق از آش را خورد. دهانش به شدت 


سوخت اما به رویش نیاورد تا که


 ملا نصرالدین هم بخورد و دهان او هم بسوزد. حلقه ای


 اشک از شدت سوزش بر چشمان زن ملانصرالدین


 افتاد ملا پرسید چه شده؟ گفت یاد مادر خدا بیامرزم افتادم.


ملا نیز یک قاشق از آش را خورد و دهان او نیز سوخت


 و حلقه اشکی دور چشمش جمع شد. زن ملا پرسید چه شده؟ 


گفت یاد مادر خدا بیامرزد افتادم، که چطور


 توانست دختر بدجنسش را به من بیندازد.


گویند چون خزانه ی انوشیروان عادل را گشودند



 لوحی دیدند که پنج سطر بر آن نوشته شده بود



هر که مال ندارد، آبروی ندارد



هر که برادر ندارد، پشت ندارد



هرکه زن ندارد، عیش ندارد



هر که فرزند ندارد، روشنی چشم ندارد



هر که این چهار ندارد، هیچ غم ندارد!

نظرات 6 + ارسال نظر
مصطفی یکشنبه 17 بهمن‌ماه سال 1395 ساعت 09:31 ب.ظ http://namakriz.blogsky.com/

جالب بود
موفق باشید

خواهش میکنم و همچنین

sana چهارشنبه 20 بهمن‌ماه سال 1395 ساعت 01:21 ب.ظ http://neloofareabee.blogfa.com

عالیه:))

مرسی

دختر اردیبهشتی شنبه 23 بهمن‌ماه سال 1395 ساعت 03:27 ق.ظ http://khatereh1395.blogfa.com

سلام خوبین
ممنون از احوال پرسیتون
حضورتون باعث دلگرمیه

مرسی خواهش میکنم
وظیفست

لونااااااااااااااااا شنبه 23 بهمن‌ماه سال 1395 ساعت 12:46 ب.ظ http://toybox.blogsky.com

واااای این جمله اخری منو کششششت.....عالی بوددددد...

ممنون

دختر شیطون شنبه 23 بهمن‌ماه سال 1395 ساعت 05:50 ب.ظ http://shaytoooooon.blogfa.com

معرکه را دوست دارم !
معرکه همیشه جنگ نیست؛
همین که تورا درآغوش بگیرم
معرکه است . . .

علی ‌بیدل

دختر اردیبهشتی جمعه 29 بهمن‌ماه سال 1395 ساعت 01:08 ب.ظ http://khatereh1395.blogfa.com

بامز ه بودن

مرسی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد