مرد چند ماه بود که...

مرد چند ماه بود که در بیمارستان بسترى بود 


بیشتر وقت ها در کما بود و گاهى چشمانش


 را باز مىکرد و کمى هوشیار مىشد اما در


 تمام این مدت همسرش هر روز در کنار بسترش بود


یک روز که او دوباره هوشیاریش را به دست آورد


 از زن خواست که نزدیکتر بیاید


 زن صندلیش را به تخت چسباند و گوشش


 را نزدیک دهان شوهرش برد تا صداى او را بشنود


مرد که صدایش بسیار ضعیف بود 


در حالى که اشک در چشمانش حلقه زده بود


 به آهستگى گفت : تو در تمام لحظات بد


 زندگى در کنارم بوده‌اى 


 وقتى که از کارم اخراج شدم تو کنار 


من نشسته بودى ، وقتى که کسب و کارم


 را از دست دادم تو در کنارم بودى 


 وقتى خانه مان را از دست دادیم باز


 هم تو پیشم بودى و الان هم که سلامتیم 


به خطر افتاده باز تو در کنارم 


هستى و مىدونى چى میخوام بگم 


زن در حالى که لبخندى بر لب 


داشت گفت : چى مىخواى بگى عزیزم 


مرد گفت : فکر میکنم وجود 


تو باعث ایجاد این همه بدبختی برای من شده

نظرات 6 + ارسال نظر
حریم پنج‌شنبه 23 آذر‌ماه سال 1396 ساعت 10:48 ق.ظ http://harimeasemani.blogsky.com/

سلام
خخخ حالا بیاوخوبی کن
ولی این راسته بعضی زوجها هیچ پیشرفتی کنارهم ندارن وحتی اگه تا آخر عمرم کنار هم باشن بازم ناراضی ان .ان شا الله که بلا دوره

انشاالله

هرانوش پنج‌شنبه 23 آذر‌ماه سال 1396 ساعت 01:45 ب.ظ http://heranooshlove.blogfa.com

فک کردم اخرش میخاد بگه دوست دارم
چرا اینو گف؟؟؟

سایگل پنج‌شنبه 23 آذر‌ماه سال 1396 ساعت 05:00 ب.ظ http://saygollove.mihanblog.com/

چه مرد ناسپاسی

سایگل پنج‌شنبه 23 آذر‌ماه سال 1396 ساعت 05:01 ب.ظ http://saygollove.mihanblog.com/

شاید

که عشق من

گهواره ی تولـد

عیسای دیگری باشد..!


((فروغ فرخزاد))

کودک درون من، اکتیو تشریف داره شنبه 25 آذر‌ماه سال 1396 ساعت 07:46 ق.ظ http://f123.mihanblog.com

بیچاره زن
پس نتیجه میگیریم مردها همه نمک نشناسن خخخخخ

از کجا معلوم شاید پیرمرده راست میگه

هرانوش شنبه 25 آذر‌ماه سال 1396 ساعت 06:05 ب.ظ http://heranooshlove.blogfa.com

اندر تن من جان و رگ و خون همه اوست..

"مولانا "

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد