روزی لقمان در کنار چشمه ای نشسته بود...

روزی لقمان در کنار چشمه ای نشسته بود . مردی که از آنجا می گذشت از لقمان پرسید : چند ساعت دیگر به ده بعدی خواهم رسید ؟
لقمان گفت : راه برو . آن مرد پنداشت که لقمان نشنیده است.
دوباره سوال کرد : مگر نشنیدی ؟ پرسیدم چند ساعت دیگر به ده بعدی خواهم رسید ؟
لقمان گفت : راه برو . آن مرد پنداشت که لقمان دیوانه است و رفتن را پیشه کرد .

زمانی که چند قدمی راه رفته بود ، لقمان به بانگ بلند گفت : ای مرد ، یک ساعت دیگر بدان ده خواهی رسید .
مرد گفت : چرا اول نگفتی ؟
لقمان گفت : چون راه رفتن تو را ندیده بودم ، نمی دانستم تند می روی یا کند .
حال که دیدم دانستم که تو یک ساعت دیگر به ده خواهی رسید .

نظرات 7 + ارسال نظر
محمد یکشنبه 17 فروردین‌ماه سال 1393 ساعت 01:03 ق.ظ http://chapyar.com

سلام
به ما هم سر بزن.

سلام
اومددددددددددددددددددم

شبنم یکشنبه 17 فروردین‌ماه سال 1393 ساعت 07:38 ق.ظ http://shabnam-33.blogfa.com

جالب بود
لقمانه دیگه

شبنم یکشنبه 17 فروردین‌ماه سال 1393 ساعت 07:40 ق.ظ http://shabnam-33.blogfa.com

می خواستم زندگی کنم ، راهم را بستند
ستایش کردم ، گفتند خرافات است
عاشق شدم ، گفتند دروغ است
گریستم ، گفتند بهانه است
خندیدم ، گفتند دیوانه است
دنیا را نگه دارید ، می خواهم پیاده شوم !!!![گل]

--------------------------------------------
عاغا اینجا چرا شکلک گل نیس؟؟؟
جاش چی باید گذاشت هوم؟؟؟؟؟؟

حضور خودت بهتر از یه مزرعه پر از گله

شبنم یکشنبه 17 فروردین‌ماه سال 1393 ساعت 11:49 ق.ظ http://shabnam-33.blogfa.com

ممنان قربان لطف عالی مستدام

خواهش میکنم

ملکه یکشنبه 17 فروردین‌ماه سال 1393 ساعت 01:04 ب.ظ http://WWW.KOLBEYEMALAKEH.BLOGFA.COM

لایک

baran یکشنبه 17 فروردین‌ماه سال 1393 ساعت 09:56 ب.ظ http://www.zigzag20.blogfa.com

چه جااااااااااااااااالب

sana پنج‌شنبه 21 فروردین‌ماه سال 1393 ساعت 01:19 ق.ظ http://www.neloofareabee.blogfa.com

خعلی لاااایک

مرسی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد