خانم جوانی که در کودکستان....

خانم جوانی که در کودکستان برای بچه های 4 ساله کار میکرد

 میخواست چکمه های یه بچه ای رو پاش کنه ولی چکمه ها به پای بچه نمیرفت.

بعد از کلی فشار... و خم و راست شدن، بچه رو بغل میکنه و میذاره روی میز، بعد روی زمین بلاخره با هزار جابجایی و فشار چکمه ها رو پای بچه میکنه و یه نفس راحت میکشه که ... هنوز آخیش گفتن تموم نشده که بچه میگه: این چکمه ها لنگه به لنگه است.
خانم ناچار با هزار بار فشار و اینور و اونور شدن و مواظب باشه که بچه نیفته هرچه تونست کشید تا بالاخره چکمه های تنگ رو یکی یکی از پای بچه درآورد.
گفت ای بابا و باز با همان زحمت زیاد پوتین ها رو این بار دقیق و درست پای بچه کرد؛ولی با چه زحمتی...که بچه یهو میگه: این پوتینها مال من نیست!!
خانم جوان با یه بازدم طولانی و کله تکان دادن که انگار یک مصیبتی گریبانگیرش شده، با خستگی تمام نگاهی به بچه انداخت و گفت آخه چی بهت بگم.
دوباره با زحمت بیشتر چکمه هارو رو در آورد. وقتی تمام شد پرسید: خب حالا پوتینهای تو کدومه؟
بچه گفت: همین ها پوتینهای برادرمه ولی مامانم گفت اشکالی نداره میتونم پام کنم....
مربی که دیگه خون خونشو میخورد سعی کرد خونسردی خودش رو حفظ کنه و دوباره این پوتینهایی رو که به پای این بچه نمیرفت به پای اون کرد. یک آه طولانی کشید و بعد گفت: خب حالا دستکشهات کجان؟ توی جیبت که نیستن.
بچه گفت: توی چکمه هام بودن دیگه!!!!

نظرات 12 + ارسال نظر
ARAD... پنج‌شنبه 28 فروردین‌ماه سال 1393 ساعت 10:41 ق.ظ http://SAHEEEEEEEEEEL.MIHANBLOG.COM

سلام وب جالبی داری ب منم بسر
اگه با تبادل لینک موافق بودی خبرم کن

سلاممرسی
اومدددددددددددددددددددم

میتی پنج‌شنبه 28 فروردین‌ماه سال 1393 ساعت 10:49 ق.ظ

دمت گرم خیلی قشنگ بودبعدازمدتها ازته دل خندیدم آفرین به خودت وموزیکت

مرسی

پریسا پنج‌شنبه 28 فروردین‌ماه سال 1393 ساعت 03:36 ب.ظ http://aansooyeshab.blogsky.com

یعنی عاشق صبر جفتشون شدم!!.
خداوندا!
هرگز به چنین ریاضتی گرفتارم مکن!!!.
آمین!.

بهرامی پنج‌شنبه 28 فروردین‌ماه سال 1393 ساعت 11:38 ب.ظ

مثل همیشه زیبا و جالب
مرسی

خواهش میکنم

arad.... جمعه 29 فروردین‌ماه سال 1393 ساعت 03:20 ب.ظ http://saheeeeeeeeeel.mihanblog.com

مر60 از نظرت دادا
لینکیدمت

مرسی

arad.... جمعه 29 فروردین‌ماه سال 1393 ساعت 05:46 ب.ظ http://saheeeeeeeeeel.mihanblog.com

مورد داشتیم پشت کامیون نوشتن:
رفیق بی کلیپس مادر......

اپـــــــــــــــــــــــــــــــــــــم[نیشخند]

اومددددددددددددددددددددم

شازده خانوم جمعه 29 فروردین‌ماه سال 1393 ساعت 11:24 ب.ظ http://u14725.blogfa.com/#

سلام عزیزم اپم

سلام
اومددددددددددددددددددددددددددم

حبیب شنبه 30 فروردین‌ماه سال 1393 ساعت 01:48 ق.ظ http://jaafarnezhad20ivrigh.blogfa.com

سلام
...
[گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل]

سلام

رابی شنبه 30 فروردین‌ماه سال 1393 ساعت 12:32 ب.ظ http://www.mn-mn.blogfa.com

به بعضیا هم باید گفت :

من با تنهایی...

تــــــو با چندتـــایی ؟ :))

sana شنبه 30 فروردین‌ماه سال 1393 ساعت 03:04 ب.ظ http://www.neloofareabee.blogfa.com

وااااااااااایبیچاااره مربیه

نامریی شنبه 30 فروردین‌ماه سال 1393 ساعت 07:27 ب.ظ

من یبار خواستم کفشها رو پای یکی از بچه های پیش دبستانی کنم
هرچی کردم نشد که نشد کمر درد گرفتم..نشد...
آخرش میدونی چی شد...
بچه گفت..... خانم این کفش پارسالمه و من اینو همینطور مثل دمپایی میپوشم....
بعداً دقت کردم ای وای منو بگو که ......
پای اوکجا کفش کجا.....

baran شنبه 30 فروردین‌ماه سال 1393 ساعت 11:57 ب.ظ http://www.zigzag20.blogfa.com

وااااااااااااااااااااااااااااای مردم از خنده :))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد