ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
قصاب با دیدن سگی که به
طرف مغازه اش نزدیک می شد
حرکتی کرد که دورش کند اما کاغذی
را در دهان سگ دید .کاغذ را گرفت
روی کاغذ نوشته بود
لطفا ۱۲ سوسیس و یه ران گوشت بدین
۱۰ دلار همراه کاغذ بود.قصاب که
تعجب کرده بود سوسیس و گوشت
را در کیسه ای گذاشت و در دهان
سگ گذاشت .سگ هم کیسه راگرفت و رفت
قصاب که کنجکاو شده بود و از طرفی
وقت بستن مغازه بود تعطیل
کرد و بدنبال سگ راه افتاد
سگ در خیابان حرکت کرد تا به محل
خط کشی رسید . با حوصله ایستاد تا چراغ
سبز شد و بعد از خیابان رد شد
قصاب به دنبالش راه افتاد. سگ رفت
تا به ایستگاه اتوبوس رسید نگاهی
به تابلو حرکت اتوبوس ها کرد و ایستاد
قصاب متحیر از حرکت سگ منتظر ماند
اتوبوس امد.سگ جلوی اتوبوس امد
و شماره انرا نگاه کرد و به ایستگاه
برگشت .صبر کرد تا اتوبوس بعدی
امد دوباره شماره انرا چک کرد اتوبوس
درست بود سوار شد.قصاب هم در
حالی که دهانش از حیرت باز بود سوار شد
اتوبوس در حال حرکت به سمت حومه
شهر بود وسگ منظره بیرون را تماشا می کرد
پس از چند خیابان سگ روی پنجه بلند شد
و زنگ اتوبوس را زد .اتوبوس ایستاد و
سگ با کیسه پیاده شد.قصاب هم به دنبالش.
سگ در خیابان حرکت کرد تا به خانه ای رسید
گوشت را روی پله گذاشت و کمی عقب
رفت و خودش را به در کوبید
اینکار را بازم تکرار کرد اما کسی در را باز نکرد
سگ به طرف محوطه باغ رفت و روی دیواری
باریک پرید و خودش را به پنجره رساند
و سرش را چند بار به پنجره زد و
بعد به پایین پرید و به پشت در برگشت
مردی در را باز کرد و شروع به فحش دادن
و تنبیه سگ و کرد.قصاب با عجله
به مرد نزدیک شد و داد زد
چه کار می کنی دیوانه
این سگ یه نابغه است
این باهوش ترین سگی
هست که من تا بحال دیدم
مرد نگاهی به قصاب کرد و گقت
تو به این میگی باهوش
این دومین بار تو این هفته است
که این احمق کلیدش را فراموش می کنه
در ماه اوت گذشته، دانشمندان نوعی
از اختلال در نور پروکسیما قنطورس
نزدیکترین ستاره به زمین بعد از خورشید
را کشف کردهاند که معلوم شد این
اختلال توسط یک سیاره در منطقه
قابل سکونت پروکسیما بوجود آمده است
این امر به معنی احتمال وجود حیات
در این سیاره و قابل سکونت بودن آن است
خرچنگی که روی بازوهای
خزپوش خودش، اصلیترین منبع مغذیاش را
که باکتریها باشند کشت و زرع میکند
این موجود سفید و نابینا، عضو خانوادهای
از خرچنگها با بازوهای بلند و پشمالوست
و اولین نمونهاش با نام کیوا هیرسوتا
در آبهای تقریباً جوشان حوالی دودکشهای
زمینگرمایی در عمق دوهزار و 300 متری
اقیاس آرام جنوبی، به فاصله
هزار و 500 کیلومتری جنوب
جزایر استر پیدا شد
در سال 2006 میلادی بود که دانشمندان موفق به
کشف گونهای دیگر از این خرچنگها
موسوم به "کا.پوراویدا" (K. Puravida) شدند
این موجود عجیب و آهنگین
بازویش را تکان میداد
تصاویر زیردریایی بیسرنشین و
پژوهشی بالاخره نشان داد که
این خرچنگها، محصولات غذایی خود
را بهکمک دهان فوقالعاده پیچیده
و پشمالویشان که باکتریها را بهنوعی
از روی بازویشان میسابد، درو میکنند
حال، پژوهشگران معتقدند که تکان دادن
آهنگین بازوها هم باعث تأمین غذای
این باکتریها شده است و در واقع
آنها را حاصلخیزتر میکند
هنوز معلوم نیست آیا دهان پشمالوی این
خرچنگها قادر به احساس جریانهای زیرآبی
هم هست یا نه که اگر باشد
این دهان، به جاندار در شناسایی
منابع مغذی بادآورده که موجب تقویت
مزارع میکروبیشان میشود، کمک میکند
در روزگاران قدیم سرداری بود مهربان و با انصاف
او به دانشمندان و بزرگان، احترام خاصی
میگذاشت و همیشه از حرفهایشان
استفاده میکرد. روزی به عارفی گفت
یه جمله ایی به من بگو که در غم و شادی
مرا تسکین دهد. نه از غمها ناراحت
شوم و نه از شادیها مغرور
عارف، دو تکه کاغذ برداشت و چیزی نوشت
و گفت این را در جیب چپت بگذار و این یکی را
در جیب راستت. هنگام ناراحتی و شکست
چپت را ببین و موقع شادی و پیروزی، راستت را
چندی بعد ، سردار ، در یکی از جنگها
شکست خورد. به لشکرش نگاهی انداخت
و آهی کشید. به یاد حرف عارف افتاد
آن برگه را باز کرد و خواند این نیز ، بگذرد
با خواندن نوشته روحیه گرفت و آرام شد
و سپاه را جمع کرد و سر و سامانی داد
و از پشت به دشمن حمله
کرد و اینبار ، پیروز شد
در حالیکه خوشحال بود ، باز به یاد
عارف افتاد. برگه دوم را باز کرد
و خواند در آن نوشته شده بود
این نیز ، بگذرد
پیرمردی تنها در یکی از روستاهای
آمریکا زندگی می کرد . او می خواست
مزرعه سیب زمینی اش را شخم بزند
اما این کار خیلی سختی بود. تنها پسرش
بود که می توانست به او کمک
کند که او هم در زندان بود
پیرمرد نامه ای برای پسرش نوشت
و وضعیت را برای او توضیح داد
“پسرعزیزم من حال خوشی ندارم چون امسال
نخواهم توانست سیب زمینی بکارم
من نمی خواهم این مزرعه را از دست بدهم
چون مادرت همیشه زمان کاشت محصول
را دوست داشت. من برای کار مزرعه
خیلی پیر شده ام. اگر تو اینجا بودی
تمام مشکلات من حل می شد
من می دانم که اگر تو اینجا بودی
مزرعه را برای من شخم می زدی
طولی نکشید که پیرمرد این تلگراف
را دریافت کرد
پدر، به خاطر خدا مزرعه
را شخم نزن، من آنجا اسلحه پنهان کرده ام
ساعت ۴ صبح فردا مأمور اف.بی.آی و افسران پلیس
محلی در مزرعه پدر حاضر شدند و تمام
مزرعه را شخم زدند بدون اینکه اسلحه ای
پیدا کنند . پیرمرد بهت زده نامه دیگری
به پسرش نوشت و به او گفت که
چه اتفاقی افتاده و می خواهد چه کند
پسرش پاسخ داد پدر! برو و سیب زمینی هایت
را بکار، این بهترین کاری بود که
می توانستم از زندان برایت انجام بدهم