مرد هدیه ای....

مرد هدیه‌ای که چند لحظه پیش از خانمی گرفته بود


 را محکم به سینه‌اش چسبانیده بود


 و طول خیابان را طی می‌کرد


 به فکرش افتاد این یادگاری را برای همیشه نگهداری کند


 ولی از حواس پرتی و  شلختگی خودش می‌ترسید


 توی مسیر همه‌ش به این فکر می‌کرد که چگونه


 از این هدیه ارزشمند مراقبت کند


 فکری به ذهنش رسید وارد خانه که شد


 هدیه را جلوی سینه‌اش گرفت و گفت


 تقدیم به همسر عزیزم


همسرش تا آخر عمر


آن هدیه را مثل تکه‌ای از


 بدن خودش مواظبت می‌کرد



روزی مدیر یکی از شرکت‌های بزرگ در


 حالی‌که به سمت دفتر کارش می‌رفت 


چشمش به جوانی افتاد که در کنار دیوار


 ایستاده بود و به اطراف خود نگاه می‌کرد


جلو رفت و از او پرسید


شما ماهانه چقدر حقوق دریافت می‌کنی


جوان با تعجب جواب داد


 ماهی دوهزار دلار


مدیر با نگاهی آشفته دست به جیب شد و از


 کیف پول خود شش هزار دلار را در آورده


 و به جوان داد و به او گفت


 این حقوق سه ماه تو


 برو و دیگر اینجا پیدایت نشود


 ما به کارمندان خود حقوق می‌دهیم


 که کار کنند نه اینکه یک‌جا بایستند


 و بی‌کار به اطراف نگاه کنند


جوان با خوشحالی از جا جهید و به سرعت دور شد


 مدیر از کارمند دیگری که در


 نزدیکی‌اش بود پرسید


 آن جوان کارمند کدام قسمت بود


کارمند با تعجب از رفتار مدیر خود به او جواب داد


 او پیک پیتزافروشی بود که برای کارکنان پیتزا آورده بود


نظرات 3 + ارسال نظر
مهلا یکشنبه 27 آبان‌ماه سال 1397 ساعت 06:43 ب.ظ http://mahla.blogfa.com

جالب و قابل تاءمل بود..

حریم سه‌شنبه 29 آبان‌ماه سال 1397 ساعت 06:18 ب.ظ http://harimeasemani.blogsky.com/

سلام
خخخ عجب داستانهایی
اولی ه خیلی نامرد بوده ینی چی از یکی دیگه کادو بگیری بعد .....
دومی هم که عجب کاسبی کرده خخخ خیلی جالب بود
ممنون دستتون درد نکنه

سلام
خواهش میکنم مرسی

به وقت دلتنگی جمعه 2 آذر‌ماه سال 1397 ساعت 12:57 ب.ظ http://bevaghtedeltangi.blogfa.com

خیلی زیبا و جالب بود

مانا باشید

مرسی و همچنین

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد