داستان دختر بازی جدید (بخون ضرر نمیکنی!)

 من داشتم توی پارک قدم میزدم که چشمم بهش افتاد داشت توی دلم قند آب میشد جیگرم داشت

آتیش میگرفت رفتم جلو سلام کردم برگشت به من نگاه کرد چشمم که توی چشماش افتاد.....

یکماه بعد

رفتیم خونه , خونه خالی بود کسی نبود , رفته بودن خارج از شهر حالا حالا هم نمییومدن با خیال راحت

نشستم روی مبل ;توی این مدت خیلی بهش عادت کرده بودم خیلی توپ بود هر چیزی رو که من فکرش

رو هم نمیکردم اون داشت همه چیزش کامل بود  یه طوری نگاه میکرد که همه ی غصه هام یا دم میرفت 

بهم گفت پاشو وقتشه ;انگار دنیا رو بهم دادن, پاشدم مثل همیشه اون مشتاق و آماده بود دوباره یاد اون

نگاهش توی پارک افتادم

رفتم جلو سلام کردم برگشت به من نگاه کرد چشمم که توی چشمامش افتاد محو چشماش شدم زیر

لب آروم گفت; سلام گفتم: ببخشید میشه اسمتون رو بپرسم . یه جوری نگام کرد که تا حالا ندیده بودم

و جوابی داد که فکرش رو هم نمیکردم . گفت: فعلا با یکی دیگه قرار دارم اگه شما هم میخواید میتونید

بیایید تا ببینم بعدش چی میشه !!

بهش گفتم من بیشتر..که گفت فکر نمیکنم .

وحالا من و طرف قرار اون روزش توی خونه هستیم آماده ی آماده

کار رو شروع کردم چند دقیقه که گذشت خیلی نزدیک شده بودم بازم یادم به اون روز افتاد

باهم رفته بودیم سر قرارش داشتم شاخ در می آوردم آخه چرا اینجا

از ماشین پیاده شد و رفت بیرون گفت تو نمی یای؟ خجالت کشیدم, پامو گذاشتم روی گاز و رفتم

اون روز اون دختر رفت توی مسجد تا نمازش رو بخونه ولی من...

امروز اینجا داشتم سلام نماز رو میدادم حس میکردم باز هم به خدا نزدیک تر شدم.

اگه متوجه نشدید که چی شد یه بار دیگه با دقت بخونید .

اگه بازم نگرفتید به ضمیر(ش) دقت بیشتری کنید.

یکی از صبح‌های سرد ماه ژانویه در سال ۲۰۰۷.....

یکی از صبح‌های سرد ماه ژانویه در سال ۲۰۰۷، مردی در متروی واشنگتن، ویولن می نواخت.

او به مدت ۴۵ دقیقه، ۶ قطعه از باخ را نواخت.
در این مدت، تقریبا دو هزار نفر وارد ایستگاه شدند، بیشتر آنها سر کارشان می‌رفتند.
بعد از سه دقیقه یک مرد میانسال، متوجه نواخته شدن موسیقی شد.
او سرعت حرکتش را کم کرد و چند ثانیه ایستاد، سپس عجله کرد تا دیرش نشود.

۴ دقیقه بعد:
ویولنیست، نخستین دلارش را دریافت کرد. یک زن پول را در کلاه انداخت و بدون توقف به حرکت خود ادامه داد.

۵ دقیقه بعد:
مرد جوانی به دیوار تکیه داد و به او گوش داد، سپس به ساعتش نگاه کرد و رفت.

۱۰ دقیقه بعد:
پسربچه سه‌ساله‌ای که در حالی که مادرش با عجله دستش را می‌کشید، ایستاد. ولی مادرش دستش را محکم کشید و او را همراه برد. پسربچه در حالی که دور می‌شد، به عقب نگاه می‌کرد و
ویولنیست را می‌دید.

چند بچه دیگر هم کار مشابهی کردند، اما همه پدرها و مادرها بچه‌ها را مجبور کردند که نایستند و سریع با آنها بروند.

۴۵ دقیقه بعد:
نوازنده بی‌توقف می‌نواخت. تنها شش نفر مدت کوتاهی ایستادند و گوش کردند. بیست نفر پول دادند، ولی به مسیر خود بدون توقف ادامه داند. ویولینست، در مجموع ۳۲ دلار کاسب شد.

یک ساعت بعد:
مرد، نواختن موسیقی را قطع کرد. هیچ کس متوجه قطع موسیقی نشد...

بله. هیچ کس این نوازنده را نمی‌شناخت و نمی‌دانست که او «جاشوآ بل» است، یکی از بزرگ‌ترین موسیقی‌دان‌های دنیا.

او یکی از بهترین و پیچیده‌ترین قطعات موسیقی را که تا حال نوشته شده، با ویولن‌اش که ۳.۵ میلیون دلار می‌ارزید، نواخته بود.

تنها دو روز قبل، جاشوآ بل در بوستون کنسترتی داشت که قیمت هر بلیط ورودی‌اش به طور متوسط ۱۰۰ دلار بود.

واشنگتن پست در جریان یک آزمایش اجتماعی با موضوع ادراک، سلیقه و ترجیحات مردم، ترتیبی داده بود که جاشوآ بل به صورت ناشناس در ایستگاه مترو بنوازد. سؤالاتی که بعد از خواندن این حکایت در ذهن ایجاد می‌شوند در یک محیط معمولی در یک ساعت نامناسب، آیا ما متوجه زیبایی می‌شویم؟ آیا برای قدردانی و لذت بردن از این زیبایی توقف می‌کنیم؟ آیا ما می توانیم نبوغ و استعداد را در یک بافت غیرمنتظره، کشف کنیم؟

اگر ما یک لحظه وقت برای ایستادن و گوش فرا دادن به یکی از بهترین موسیقی‌دان‌های دنیا که در حال نواختن یکی از بهترین موسیقی‌های نوشته شده با یکی از بهترین سازهای دنیاست نداریم پس چطور زیبایی های اطرافمان را درک می کنیم؟

رمز پنهان در انگشت حلقه چیست؟

مراحل زیر را به ترتیب انجام دهید تا معجزه ای شگفت انگیز را متوجه شوید. ابتدا کف دو دست تان را روبه روی هم قراردهید و دو "انگشت میانی" دست های چپ و راست تان را پشت به پشت هم بچسبانید. چهار انگشت باقی مانده را از نوک آن ها به هم متصل کنید. به این ترتیب، تمامی پنج انگشت به قرینه شان در دست دیگر متصل هستند.
▪ سعی کنید " انگشت های شست " را از هم جدا کنید. انگشت های شست، نمایانگر " پدر و مادر" هستند. انگشت های شست می توانند از هم جدا شوند زیرا تمام انسان ها روزی می میرند. به این صورت پدر و مادر، روزی ما را ترک خواهند کرد و خود ما نیز زمانی که شریک زندگی مان را انتخاب کنبم ،خانه ی پدری را ترک می کنیم .
▪ دوباره انگشت های شست را به هم متصل کرده و سعی کنید "انگشت های دوم" را از هم جدا نمایید. انگشت های دوم (انگشت اشاره) نمایانگر "خواهران و برادران" هستند. آنان هم برای خود ، همسر و فرزندانی دارند. این هم دلیلی است که آنان ما را ترک کنند.
▪ حال پس از متصل کردن انگشت های اشاره ، سعی کنید " انگشت های میانی " را از هم جدا کنید. انگشت های میانی، نمایانگر "خود" ما هستند که وجود آن ها نشانه ارتباط ما با کل اعضای خانواده می باشد.
▪ اکنون انگشت های میانی را روی هم بگذارید و "انگشت های کوچک" را از هم جدا کنید. انگشت کوچک، نماد "فرزندان" هستند. دیر یا زود آنان ما را ترک می کنند تا به دنبال زندگی خود بروند.
▪ انگشت های کوچک را نیز روی هم بگذارید. سعی کنید "انگشت های چهارم" (همان ها که در آن حلقه ازدواج را قرارمی دهیم) را از هم باز کنید. به احتمال زیاد متعجب خواهید شد که به سختی می توانید آن ها را از هم باز کنید به این دلیل که آن ها نماد " زن و شوهر " هستند و برای تمام عمر به هم متصل باقی می مانند. عشق های واقعی همیشه و همه جا به هم متصل باقی خواهند ماند. هر چند مطلب فوق یک افسانه ی چینی است اما اگر هر کدام از ما با این حس که پیوندمان با همسرمان ناگسستنی است و تحت هر شرایطی باید در کنار هم بمانیم زندگی مشترک را شروع کنیم ، آن وقت خیلی بهتر با مشکلات که لازمه ی هر زندگی است کنار می آئیم.