کمی ترسناک...

جغدی که پس از کشتن بیش از


 70 عدد لمینگ (نوعی از موش‌های صحرایی)


 جسد آن‌ها را به دقت در اطراف لانه خود قرار داده است



شپش زبان‌خوار نوعی انگل است که وارد شش ماهی‌ها می‌شود و در


 آن‌جا رشد می‌کند زبان‌ آن‌ها را به مرور می‌خورد


 و خودش در جای زبان می‌نشیند



گونه‌هایی از کرم‌های قطب جنوب به نام


 Eulagisca Gigantean





جریان های مواد مذاب آتش فشانی می توانند


 تا 80 کیلومتر بر ساعت، سرعت داشته باشند


 سرعت حرکت و انتشار گازهای سمی آتشفشانی


 هم به مراتب از این میزان بیشتر است


 ترکیب گازهای داغ با جریان گدازه ای می تواند


 به حرارتی با دمای 1000 درجه سانتی گراد


 برسد و تقریبا هر چیزی را سر راه خود نابود می کند


زمانی که گدازه ها و خاکستر بر فراز


 خانه ها پرتاب می شوند، در برخورد با 


هر جانداری آن را تقریبا به صورت فوری


 کاملا می سوزانند. پوست بلافاصله و با شدت 


زیادی می سوزد و حتی برخی افراد


 دچار گرمازدگی می شوند


 درنتیجه، فرد دچار وضعیت انقباض شدید 


عضلانی می شود و حالتی شبیه به گارد


 بوکسورها به خود می گیرد عده ی بدشانس تری که 



از گرمای شدید این مواد زنده مانده اند


 به احتمال زیاد باز گازهای سمی 


و خاکستر آتش فشان خفه خواهند شد


در مورد این نوع مرگ نکته ی ظریف 


اما ترسناکی هم وجود دارد که معمولا 


حرفی از آن زده نمی شود


 جمجمه های بسیاری از قربانیان که 


در نزدیکی «هرکولانیوم» و


 «اوپلانتیس» یافت شده اند


 ترک هایی در خود دارند یا متلاشی شده اند


 دلیل آن هم این است که در اثر


 گرمای بسیار زیاد مایعات داخل جمجمه


 به دمای جوش می رسند و در عرض


 چند ثانیه منجر به ترکیدن سر افراد می شوند

دیوار شیشه ای

دانشمندی آزمایش جالبی انجام داد



 او یک اکواریم شیشه‌ای ساخت 



و اونو با یک دیوار شیشه‌ای دو قسمت کرد‌



تو یه قسمت یه ماهی بزرگتر انداخت



 و در قسمت دیگه یه ماهی کوچیکتر



ماهی کوچیکه تنها غذای ماهی بزرگه 



بود و دانشمند به اون غذای دیگه‌ای نمی‌داد



او برای خوردن ماهی کوچیکه بارها و بارها



به طرفش حمله می‌کرد، اما هر بار



 به یه دیوار نامرئی می‌خورد



 همون دیوار شیشه‌ای که اونو



 از غذای مورد علاقش جدا می‌کرد



بالاخره بعد از مدتی ازحمله به



 ماهی کوچیک منصرف شد



 او باور کرده بود که رفتن به اون طرف 



اکواریوم و خوردن ماهی کوچیکه کار غیرممکنیه




 دانشمند شیشه‌ی وسط رو برداشت و راه ماهی



 بزرگه رو باز کرد اما ماهی بزرگه 



هرگز به سمت ماهی کوچیکه حمله نکرد





ﺍﺯ ﺍﻓﻼﻃﻮﻥ ﭘﺮﺳﯿﺪند



ﺷﮕﻔﺖ ﺍﻧﮕﯿﺰﺗﺮﯾﻦ ﺭﻓﺘﺎﺭ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﭼﯿﺴﺖ



ﭘﺎﺳﺦ ﺩﺍﺩ ﺍﺯ ﮐﻮﺩﮐﯽ ﺧﺴﺘﻪ ﻣﯽ‌ﺷﻮﺩ



 ﺑﺮﺍﯼ ﺑﺰﺭﮒ ﺷﺪﻥ ﻋﺠﻠﻪ ﻣﯽ‌ﮐﻨﺪ ﻭ 



ﺳﭙﺲ ﺩﻟﺘﻨﮓ ﺩﻭﺭﺍﻥ ﮐﻮﺩﮐﯽ ﺧﻮﺩ ﻣﯽ‌ﺷﻮﺩ



ﺍﺑﺘﺪﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﺴﺐ ﻣﺎﻝ ﻭ ﺛﺮﻭﺕ ﺍﺯ ﺳﻼﻣﺘﯽ ﺧﻮﺩ ﻣﺎﯾﻪ ﻣﯽ‌ﮔﺬﺍﺭﺩ



 ﺳﭙﺲ ﺑﺮﺍﯼ ﺑﺎﺯﭘﺲ‌ﮔﺮﻓﺘﻦ ﺳﻼﻣﺘﯽ 



ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺭﻓﺘﻪ، ﭘﻮﻝ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺧﺮﺝ ﻣﯽ‌ﮐﻨﺪ



ﻃﻮﺭﯼ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﯽ‌ﮐﻨﺪ ﮐﻪ ﮔﻮﯾﯽ ﻫﺮﮔﺰ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ



 ﻣﺮﺩ ﻭ ﺑﻌﺪ ﻃﻮﺭﯼ ﮐﻪ ﮔﻮﯾﯽ ﻫﺮﮔﺰ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻧﮑﺮﺩﻩ ﻣﯽﻣﯿﺮﺩ



ﺁﻧﭽﻨﺎﻥ ﺯﻣﺎﻥ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺻﺮﻑ ﺁﻣﺎﺩﻩ ﺷﺪﻥ ﺑﺮﺍﯼ



 ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﯽ‌ﮐﻨﺪ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﺮﺩﻥ ﻭﻗﺖ ﭘﯿﺪﺍ ﻧﻤﯽ‌ﮐﻨﺪ



ﺁﻧﻘﺪﺭ به ﺁﯾﻨﺪﻩ ﻓﮑﺮ ﻣﯽ‌ﮐﻨﺪ ﮐﻪ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺍﺯ 



ﺩﺳﺖ ﺭﻓﺘﻦ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺧﻮﺩ ﻧﯿﺴﺖ



 ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﯾﺎ ﺁﯾﻨﺪﻩ



 ﻧﯿﺴﺖ ﺑﻠﮑﻪ ﺗﺠﺮﺑﻪ ﻣﺎ ﺍﺯ ﺯﻣﺎﻥ ﺣﺎﻝ ﺍﺳﺖ

عجیب

خود خواری در واقع به عملی گفته می شود

 که یک فرد به معنای واقعی کلمه خودش را بخورد

 با اینکه چنین اصطلاحی شاید غیر ممکن به

 نظر برسد اما نکته عجیب ماجرا اینجاست که 

برخی حیوانات چنین کاری را می کنند


 برای مثال جیرجیرک دم کوتاه که بال های 

خود را می خورد و یا مار موش آمریکای 

جنوبی که گفته می شود تا زمانی

 که بمیرد خود را می خورد




قبل از اینکه عنکبوت بتواند طعمه را بخورد

 باید آن را به یک وعده غذایی مایع تبدیل کند

 عنکبوت آنزیم های گوارشی از معده 

مکنده خود روی قربانی ترشح می کند


 آنزیم بافت بدن طعمه را تجزیه می کند و عنکبوت

 بقایای مایع آن را همراه با آنزیم گوارشی هضم می کند

 این غذا به قسمت میانی مجرای هاضمه عنکبوت

 منتقل می شود، جایی که جذب

 مواد مغذی صورت می گیرد




سنگ هایی که متحرک هستند و از جای خود 

تکان می خورند این حادثه یکی از عجیب ترین 

حوادث جهان و شاید مرموزترین وقایع

 جهان روان بودن سنگ ها  به یک پدیده 

ناشناخته زمین شناسی اشاره دارد که 


در بستر دریاچه خشک ریسترک پلایا 

واقع شده است این دریاچه در شمال غربی

 صحرای معروف دث ولی یا دره مرگ

 و در نزدیکی صحرای نوادا قرار دارد

در این فرآیند سنگ ها،بدون دخالت عوامل

 انسانی و حیوانی به مرور زمان و به آهستگی

 مسافت های نسبتا طولانی را طی کرده

 و رده هایی از خود به جای می گذارند

نیرویی که باعث حرکت این سنگ ها می گردد

   همچنان ناشناخته مانده 

و موضوع تحقیق دانشمندان است


غرور عابد

روزی حضرت عیسی از صحرایی می‌گذشت


در راه، به عبادت‌گاه عابدی رسید


 و با او مشغول سخن گفتن شد


در این هنگام جوانی که به کارهای زشت 


و ناروا مشهور بود، از آن جا می‌گذشت


 وقتی چشمش به حضرت عیسی و مرد عابد افتاد


 پایش سست شد و از رفتن باز ماند همان جا ایستاد و گفت


خدایا من از کردار زشت خویش شرمنده‌ام


 اکنون اگر پیامبرت مرا ببیند و سرزنش کند


 چه کنم خدایا عذرم را بپذیر و آبرویم را مبر


چشم عابد که بر جوان افتاد


 سر به سوی آسمان بلند کرد و گفت


خدایا! مرا در قیامت با این جوان گناه‌کار محشور مکن


در این هنگام خدای برترین به پیامبرش 


وحی فرمود که به این عابد بگو ما دعایت


 را مستجاب کردیم و تو را با آن جوان محشور نمی‌کنیم


 چه او به دلیل توبه و پشیمانی


 اهل بهشت است و تو


 به علِّت غرور و خودبینی، اهل دوزخ

شب قبل از اعدام

آخرین باری که دیدمش پانزدهم آگوست بود


 درست شب قبل از اعدامش


اصولا شب قبل از اعدام نمی ذارن که کسی


 به فرد اعدامی نزدیک بشه


اون شب ها من با شادی زیاد به تخت خودم 


می رفتم و روز بیست و هشتم آگوست 


رو انتظار می کشیدم و همش صحنه ای


 که قرار بود آزاد بشم رو برای


 خودم تو ذهنم مرور می کردم


نیمه شب بود که یه عده با صدای خیلی 


زیاد درب سلول ما رو باز کردند و ادوارد


 زندانبان که بین بچه ها به ادوارد


 معروف بود، با لگدهای آرومی که به کتف


 من می زد من رو بیدار کرد


 من روی پایین ترین تخت از تختهای سه طبقه


 زندان می خوابیدم چون به خاطرمشکل


 کلیه ام باید چندین بار به توالات می رفتم


ادوارد از من خواست که باهاش بیرون برم 


و بدون اینکه به من چیزی بگه من رو به 


سمت اتاق زندانی های اعدامی می برد


ترس تمام وجودم رو فراگرفته بود اما ازش


 هیچی نپرسیدم چون می دونستم


 که مراسم اعدام اینطوری نیست


به سلول انفرادی فرانسیس که رسیدم


 دیدم که با طناب خیلی


 محکم به یه صندلی بستنش


ادوارد بهم گفت که فرانسیس می خواسته


 خودش رو بکشه می خواسته 


خودش رو از سقف حلق آویز کنه


من از شدت تعجب داشتم شاخ در می آوردم


 چون همه می دونستند که فردا صبح زود


 قرار بود فرانسیس رو تیرباران کنند


اون چرا می خواست درست شب


 قبل از تیربارانش خوش رو بکشه


از ادوارد پرسیدم که چرا سراغ من اومدند 


و اون با حالتی توهین آمیز به من گفت


 که فرانسیس خواسته من رو ببینه


من زیاد با فرانسیس دوست نبودم و


 اصلا” متوجه نمی شدم که چرا او می خواد من رو ببینه


اداورد با لگد در سلول رو بست و از پست پنجره


 کوچک در بهم گفت که ده دقیقه


 دیگه من رو از اونجا می برند


من: چی شده؟


فرانسیس: می خوام یه چیزی بهت بگم


من: بگو


فرانسیس: تو باید بعد از بیرون


 رفتن از اینجا یه کاری برای من بکنی


من: چه کاری؟


فرانسیس: من یه مادر کور دارم که در حال


 کر شدن هم هست و الان سالهاست تو خیابون


 هاستیگ پارک زندگی می کنه. شماره ۲۴ طبقه ۳٫


من: خوب!


فرانسیس: اون اگه بفمه من اعدام شدم میمیره


 تمام این پانزده سال رو به امید برگشتن 


من سر کرده بعد از پدرم و دو تا


 برادرم که تو جنگ مردند


اون فقط منتظر منه الان هم مدتهاست که


 داره با یه پرستار از آسایشگاه برادوید زندگی می کنه


من: خوب من چیکار کنم؟


فرانسیس: می دونم شاید برات سخت باشه


 اما ازت می خوام که وقتی آزاد شدی


 به اونجا بری و بهش بگی که من هستی


 خودت هم می تونی همونجا زندگی کنی


 می دونم هم که خونه ای در بیرون از زندان نداری


 همه این ها رو تو یه یادداشت نوشته بودم


 و داده بود اسمیت که وقتی خواستی بری بیرون


 بهت بده اما ترسیدم که به هر


 دلیلی نوشته به دستت نرسه


من از شدت تعجبب نمی تونستم حرف بزنم


از طرفی در برابر عشق این پسر به مادرش تسلیم 


بودم و از طرفی هم برام سخت 


بود که حرفهاش رو قبول کنم


من: تو چرا امشب می خواستی خودت رو دار بزنی


فرانسیس: چون اگه تیربارانم کنند طبق قوانین


 مجرمین سیاسی، پول گلوله های تیرباران رو از 


خانواده ام طلب می کنند و اونوقت


 مادرم می فهمه که من مردم


من: نگران نباش!


صدای ناهنجار ادوارد رشته افکارم رو پاره


 کرد که فریاد می زد و من رو صدا می کرد


چشم در چشم فرانسیس دوخته بودم 


و سعی می کردم که با آخرین نگاهم آرومش کنم